کد مطلب:134745 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:280

شخصیت معاویه
بالاترین تصور آن است كه امام حسین (ع) اگر در روزگار معاویه قیام می كرد، هرگز نمی توانست با قیامش، این درخشش و پرتوی كه در دل و جان مردم آن را جاودان نموده و آنها را در طی قرنهای طولانی به پیروی از قهرمانانش واداشته و الهام گر قهرمانی و فداكاری گشته، كسب نماید.

راز آن در شخصیت معاویه و شیوه ی خاص او در برخورد با امور نهفته است. چون معاویه از سیاست به منزله ی تكیه گاهی كه حسین (ع) بتواند به انقلابی پر سر و صدا دست یازد، ناآگاه نبوده است، بلكه آن قدر آگاه بود كه دریابد آشكار شدن قیام حسین (ع) علیه او و تحریك مردم، موجب درگیر شدن او به جنگهایی است كه پیروزی حاصل بعد از صلح امام حسن (ع) را تحت الشعاع قرار خواهد داد؛ هر چند كه ثمره ی این پیروزی را از بین نبرد؛ چون او بدون شك از جایگاه و منزلت امام حسین ‘(ع) در دل و جان مسلمانان آگاه بود.

نزدیك ترین حدس و گمان در شیوه ای كه معاویه در از بین بردن قیام حسین (ع) اگر در روزگار او قیام می كرد - این بود كه قبل از دست یازیدن حضرت (ع) به انقلاب، به مسموم كردن متوسل می شد؛ قبل از این كه آن انقلاب جامعه ی اسلامی را كه معاویه بقایش را در


آرامش آن می جست، متلاطم گرداند.

آن چه كه این حدس و گمان را تقویت می كند، شناختی است كه از شیوه ی معاویه در از بین بردن مخالفان در او سراغ داریم. شیوه ی آرمانی معاویه در رهایی از آنها، از بین بردنشان با كمترین سر و صدا و تشنج بوده است. معاویه این شیوه را در از بین بردن امام حسن (ع) و سعد بن ابی وقاص تمرین كرده بود. [1] در از میان برداشتن مالك اشتر - وقتی كه روانه مصر شده بود - و از بین بردن عبدالرحمن بن خالد بن ولید، وقتی دید كه مردم شام شیفته ی او شدند - به كار گرفته بود. [2] .

معاویه این شیوه را در این جمله معروفش چنین بیان كرده است:

«خداوند را سربازانی از عسل است» [3] .

آن چه كه این گمان را تا حد اطمینان بالا می برد این كه می دانیم معاویه بر حسین (ع) و هر كس كه از آنان بر حكومتش بیمناك بود، جاسوسانی گماشت؛ آنها نیز تمام كارهای این افراد را برای معاویه می نوشتند و آنها از كوچكترین كارها و كم شك انگیزترین كارها غافل نبودند. [4] .

اگر امام حسین (ع) در روزگار معاویه دست به انقلاب می زد و سپس معاویه او را به همین شیوه كه برای دشمنانش در نظر داشت از بین می برد، فایده ی این عمل او چه بود كه از حدود اندیشه خارج نمی شد و به واقعیتی تبدیل نمی شد كه انسانها با خون و رگ و پیوندشان با آن زندگی كنند. مرگش برای جامعه ی اسلامی چه سودی در برداشت؟ او هم مثل دیگر مردمان به آرامی و بدون سر و صدا از دنیا می رفت؛ در این صورت تنها یك علوی به مرگ طبیعی از دنیا می رفت و موجب غم و اندوه در دل پیروانش، دوستدارانش و شعیه ی پدرش


می گشت تا این كه همچون دیگران به فراموشی سپرده می شد.

این كجا و آن اصل و مبنایی كه در روزگار یزید دست به قیام زد كجا؟

به علاوه، معاویه به خوبی می دانست كه - به عنوان حاكم دینی - شایسته نیست به عملی دست یازد كه توده ی مردم آن را تهدیدی برای دینی بشمارند كه به قدرت او حاكم شده است؛ بلكه او باید به اعمالش صبغه ی دینی ببخشد تا با مقام و مسؤولیتی كه دارد سازگار باشد؛ اما با اقداماتی نمی توان آن را پوشاند پس باید در خفا و پنهانی آن را انجام دهد. [5] .

رفتار محافظه كارانه اش نسبت به تعالیم دینی او را به صورتی ظاهر ساخت كه از جنبه ی دینی نزد توده ی مردم هیچ ابهامی نداشت؛ علی رغم این كه روایات تاریخی تأكید داشتند كه او ملحد است و به چیزی اعتقاد ندارد. تا جایی كه مغیرة بن شعبه را به خاطر چیزهایی كه از او در برخی جلسات شنیده بود، اندوهگین ساخت و درباره او می گفت او خبیث ترین مردمان است. [6] معاویه از شرایطش برای شرعی جلوه دادن مقام و منزلتش بهره می برد؛ یعنی ادعا می كرد كه در پی انتقام خون عثمان است و در افكار عمومی در نشست حكمیت بعد از صفین به صلح تن دادن برای خلافت و صلح با امام حسن و بیعت مردم با او برای خلافت، آن را آراست.

اگر زمام امور از دست معاویه در می رفت و جاسوسانش غفلت می كردند و اندیشه به واقعیت می رسید و به بازتاب گسترده ای تبدیل می شد، آیا قیام امام حسین (ع) در روزگار معاویه به توفیق می رسید؟

آن چه كه در این جا در پی آن هستیم، پیروزی نظامی نیست، چون قیام او به پیروزی نظامی آتی منجر نمی شود كه حضرت (ع) بتواند به قدرت برسد؛ چون حضرت (ع) از جنبه ی مادی ضعیف بود و معاویه بر عكس در موقعیت بسیار قوی تر. در ضمن دیدیم كه از حیث نظامی قیام حضرت (ع) در روزگار یزید - با اینكه كه قدرت امویان درروزگار او به سبب عدم پذیرش قدرت او از جانب عموم مسلمانان و نزاع قبیلگی در شام به اوج خود رسیده بود -


به شكست انجامید. [7] .

ما در پی پیروزی قیام حضرت (ع) به معنمای اهداف اجتماعی و انسانی اش، آگاه ساختن مردم از وضع ناگوارشان و بر ملا ساختن حكومت بنی امیه آن گونه كه هست و دمیدن روح تازه و اخلاق تازه در آنان - به گونه ای كه خواهیم دید كه در روزگار یزید بر آن قدرت یافت - هستیم. پاسخی كه دراین جا باید داد، منفی است؛ چون سرنوشت و فرجام كار به شكست در عرصه ی نظامی و درعرصه ی دیگری است كه قیام حضرت (ع) در روزگار یزید، جایگاه ویژه ای در تاریخ انقلابها مهیا ساخت.

اگر در پی علت شكست قیام امام (ع) - اگر در روزگار معاویه قیام می كرد - برآییم، آن را در نشانه ی دین می یابیم كه معاویه بسیار علاقمند بود تا به رفتارش و دیگر اقداماتش در برابر توده ی مردم و در صبغه ی شرعی بخشیدن به آن دست یازد كه در كنار بخش عظیمی از افكار عمومی مسلمانان موفق بوده است.

این واقعیت، قیام حسین (ع) را اگر قیام می كرد - از تنها تو جیهش جدا می ساخت، چون پاسخی كه معاویه و حامیانش برای مردم درباره ی عامل قیام حضرت (ع) داشتند و یا پاسخی كه مردم به خود می دادند این بود كه حسین (ع) طالب قدرت و حكومت است؛ و اگر امام حسین (ع) در راه آن چه كه مردم آن را هدف از قیامش تصور می كردند كشته می شد، مرگش هیچ بدبنی و نفرتی را بر نمی انگیخت و به هیچ یك از اصول و انگیزه های حقیقی اش برای قیام بر نمی گشت بلكه چه بسا گروهی از مردم او را مستحق این مرگ هم می دانستند؛ و امام حسین (ع) و یارانش هم هیچ طرفی از این كار نمی بستند كه برای مردم اعلام نمایند، قیامشان برای حفظ دین از تحریف و تغییر توسط معاویه و نجات امت از ظلم او بوده است، مردم هم آنها را تأیید نمی كردند، چون مشكلی در دین نمی دیدند و معاویه هم در دین بدعت نگذاشت وآشكارا مرتكب به منكری نشده بود، بلكه مردم خواهند دید كه این سخن شان پرده ای خواهد بود كه مقاصد حقیقی شان را پنهان می كند.



[1] ابو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين ص 29 مي گويد: «معاويه در پي بيعت گرفتن براي فرزندش يزيد بود و براي او هيچ چيز سنگين تر از كار حسن (ع) و سعد بن ابي وقاص نبود كه هر دو را مسموم نمود» همچنين رك: سيد امير علي، مختصر تاريخ العرب، ص 62.

[2] جرجي زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 71.

[3] عيون الأخبار، ج 1، ص 201.

[4] اعيان الشعيه، ج 4، بخش اول،«معاويه در مدينه جاسوساني داشت كه تمام امور را براي او مي نوشتند؛ مثلا براي او نوشته بودند: حسين بن علي (ع) كنيزش را آزاد نمود و همسرش داد...».

[5] حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 533.

[6] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 357.

[7] نزاع بين قيس و كلب يا بين مصر و يمن در روزگار يزد به اوج خود رسيده بود و سپس به سبب اختلاف بر سر جانشين معاويه ي ثاني كه از حكومت كناره گرفت و به سبب آن جنگ بين قبايل در گرفت؛ رك: ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 165 تا 173 و بروكلمان. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 156 و 157.